آسمان خوابها
- شناسه خبر: 32175
- تاریخ و زمان ارسال: 23 اسفند 1402 ساعت 07:40
- بازدید :
رومینا اسماعیلیپور
کلیپی از مرد خمیدهای میبینم که گوشه چادری که به در و دیوار خرابه بند کرده را کنار زده و بیرون میآید. دستها و سر و صورتش کاملا سیاه شده، نمیتواند راه برود و با دستهایش خودش را روی زمین میکشد.
متن زیر کلیپ (بریده کوتاه فیلم) توجهم را به خودش جلب میکند: عمو ولی یک شب زیر این پل آتیش میگیرد. حتی یک نفر هم کمک نمیکند. وقتی رفتم سراغش ۳ روز تمام گریه کردم که چرا یک انسان دست عمو ولی را نگرفت. این خیابانی که زندگی میکرد؛ کاسب داشت، مسجد و همسایه هم داشت اما ۳ سال با همین وضع گوشه خیابان زندگی کرد.
تصویر دیگری از مرد سن بالایی میبینم که لبهایش متورم شده، پوست صورتش انگار که سوخته باشد کاملا جمع شده و استخوانهایش بیرون زده است.
گوشهای از تصویر نوشته شده: دهانش فقط به اندازهی یک قاشق کوچک باز میشود. همه رهایش کردهاند.
مردی داخل حمام در حال دوش گرفتن است.
انگشت پاهایش باد کرده و به نظر میرسد که به سختی سرپا مانده است.
وقتی جورابهایش را درمیآورد بخشی از پوست پایش همراه جوراب بلند میشود. میگفت: برادرم داخل خیابان من را دید؛ اما رویش را آن طرف کرد که من نبینمش…!
اینها بخشی از تصاویر صفحهی اینستاگرامی علی رضایی، امام جماعت مسجد موسیبنجعفر در محدودهی مهرگان است.
مردی که سالهاست در حوزهی کمک به آسمان خوابها فعالیت کرده و حتی مرکز خیریهای را در شهر مهرگان تاسیس کرده است.
در این شماره به گفتوگو با علی رضایی و آشنایی بیشتر با فعالیتهایش در زمینهی کمکرسانی به مردم این منطقه خواهیم پرداخت.
تقریبا یک سالی میشد که در حد غذارسانی به کارتن خوابها کمک میکردیم. اما متوجه شدیم که تنها غذارسانی کافی نیست و این افراد نیاز به حمایت بیشتری دارند. کمکم بحث غذای گرم و استحمام در مسجد را شروع کردیم و از همین قدمهای اندک به اینجا رسیدیم.
قبل از اینکه به کمکرسانی معتادان مشغول شویم خیریهای را در مسجد راهاندازی کردیم، و حدود ۳۵۰ خانواده را تحت پوشش قرار دادیم.
هزینه آب، برق، گاز این خانوادهها و حتی گاها هزینه اجارهشان توسط خیریه پرداخت میشود.
از دایر شدن این مرکز خیریه حدود ۷ سالی میشود که میگذرد.
سال گذشته بود که با سرد شدن هوا چند کارتن خواب، که خانم هم در بین آنها دیده میشد تا پشت در مسجد آمدند و همانجا هم خوابیدند.
کمکم تصمیم گرفتیم که درب مسجد را باز کنیم تا از فضای داخلی مسجد استفاده کنند.
ارتباطمان از همینجا با این عزیزان شروع شد.
اولین کارتنخواب، خانمی به نام آرزو بود که همچنان درگیر اعتیاد است.
حتی مسجد هم آمد و ۴ روز تمام اینجا خوابید.
میگفت ۱۰ روزه که به خاطر سرمای هوا بیدار مانده؛ اما خب، نخواست که ترک کند.
حجم زیاد کارتنخوابها، از ضایعات فراوان در مهرگان است
به خاطر وجود ضایعات زیاد در مهرگان، حجم زیادی از کارتنخوابها به دلیل اینکه امرار معاششان از طریق همین ضایعات بود به این سمت نقل مکان کردند.
با گذشت زمان تعداد این کارتنخوابها افزایش پیدا کرد.
یکسری از این عزیزان از ساکنان همین مسکنهای مهرگان بودند؛ بعد از اینکه توانایی پرداخت اجاره را از دست دادند، صاحبخانهها جوابشان کردند؛ به همین خاطر به کارتن خوابی روی آوردند.
اعتیاد در مهرگان، مخصوصا محله نیکپی و موسیبنجعفر بیداد میکند. تا جایی که در بخش نظارت کشور و آسیبهای اجتماعی جز مناطق قرمز اعلام شد.
از سال ۱۴۰۱ تا الان ۴ درصد اعتیاد بین دانشآموزان افزایش پیدا کرده؛ حتی، دیگر بحث حول و محور جنسیت هم نمیچرخد. آمار اعتیاد بین دختران هم زیاد شده است. تنوع مواد مخدر به قدری در اینجا زیاد است که تنها در عرض یک ربع میتوان به انواع مختلفی از مواد دسترسی پیدا کرد.
طبق چیزهایی که من از نزدیک مشاهده و لمس کردم و به عنوان کسی که سالهاست با مردم این منطقه زندگی میکند باید بگویم که مردم مهرگان علاقهای به اینجا ندارند. اگر پای صحبتهایشان بنشینید متوجه میشوید که به دلیل فشار مالی به اینجا نقل مکان کردهاند. یعنی تعلق خاطر و امیدی به منطقه ندارند.
تمام اینها دست به دست هم داده که مردم دچار افسردگی و کسالت شوند. از طرفی وسایل و یا محیطی برای تفریح قشر جوان اینجا در نظر گرفته نشده است. اگر هم موجبات تفریحیای مثل سالنهای فوتسال وجود داشته باشد؛ هزینهی آن نسبت به داخل قزوین هم گرانتر است.
کلا یک استخر خیلی کوچک در این شهر وجود دارد که نه از نظر فنی و مهندسی و نه از نظر مسائل بهداشتی وضعیتش مشخص نیست.
حتی کتابخانه و محیطهای فرهنگی و هنری هم اینجا دایر نشده است!
با این تفاسیر حتی برای مدیریت این حجم از جمعیت، ما تعداد کافی نیروی پلیس نداریم؛ تنها یک کلانتری در اینجا وجود دارد. حالا با توجه به تمام این کمبودها و شرایط، خانهسازی هم به روال سابق است. یعنی روزبهروز به تعداد خانهها و جمعیت اضافه میشود.
ما اینجا ۱۵ برج ترکی داریم. هر برج ۱۲۰ واحد دارد! و برای خودش روستایی محسوب میشود.
خب طبیعتاً با این اوضاع یعنی کمبود زیرساخت مناسب اجتماعی و فرهنگی، شدت یافتن افسردگی و افزوده شدن بیرویهی جمعیت، جوانها به اعتیاد مواد مخدر تمایل نشان میدهند.
گذشته از تمامی اینها یکسری بلوکها با مشکلات اساسیای از قبیل نداشتن سند، مشکلات آب و فاضلاب و خیلی مسائل دیگر دست و پنجه نرم میکنند. مسئولین زیادی هم اینجا آمدند اما صحبتهایشان تنها در حد وعده و وعید بود و عملا ما هیچ اقدام خاصی ندیدیم.
با توجه به تمامی این ضعفها و مشکلات، اما مراجعهی مردم به مسجد از سال ۹۷ شدت بیشتری گرفت.
البته در آن سالها جمعیت به این صورت افزایش پیدا نکرده بود. مسلما هرچه تعداد ساکنین مهرگان بیشتر میشود؛ تعداد این مراجعهها به خیریهی ما هم بالا میگیرد.
در حال حاضر، دستکم ماهی یک مستاجر را داریم که صاحبخانه جوابش میکند!
این خیریه کاملا مردمی است. گاهی ستاد اجرایی در حد چند بسته معیشتی کمکرسانی میکند؛ اما هرگز اجباری برای دولتی شدن این خیریه نبوده است.
کمکرسانی به آسمانخوابها
مصرفکنندهی مواد از کمپ فراریست؛ به همین خاطر از همان ابتدای کمکرسانی صحبتی از کمپ نمیکنیم. مدتی این کار را انجام دادیم و نتیجه این بود که معتاد حاضر نمیشد حتی به مسجد مراجعه کند.
الان اول از همه استحمام و غذا را انجام میدهیم و کم کم بحث کمپ را مطرح میکنیم.
مسئلهای که مطرح میشود این است که باید آن شخص مصرفکننده را درک کنیم. شخص معتادی را اینجا آوردیم که فردای مراجعه یکی از وسایل شخصی من را با خودش برد. اما به رویش نیاوردم؛ چون اصلا کارهای این افراد، دست خودشان نیست. لحظهای که درد سراغ این افراد میآید جدای از عذاب جسمی، از نظر روحی هم کاملا تحت فشار قرار میگیرد.
شخصی را زیر پل دیدم که از شدت درد، فقط با داد و فریاد مادرش را صدا میزد. این افراد هیچ کسی را هم ندارند که کمکشان کند و کاملا تنها هستند. ولی لحظهای برای من قشنگه که بعد از محبتهایی که اینجا دریافت میکنند؛ خودشان به تکاپو میافتند و میگویند: بسه، باید ترک کنم. میخواهم پاک شوم.
تا الان ۳۰ نفر را کمپ بردیم که ۱۷ نفر از آنها ثابت ماندند. مابقی لغزش کردند. ۲ میلیون ۸۰۰ هزینه کمپ هر یک نفر میشود. بعضیها که میخواهند؛ حتی بیشتر هم داخل کمپ میمانند.
البته کار ما همین جا تمام نمیشود. بعد از پاکی، این عزیزان را برای کار به شرکت معرفی میکنیم. خیلیها بعد پشت سر گذاشتن تمام این سختیها پیش خانوادههایشان برمیگردند؛ تعدادی هم، همسرشان طلاق میگیرد و با بچههایشان زندگی میکنند. کسانی هم که جایی ندارند همینجا داخل مسجد برای ما آشپزی میکنند و حقوق میگیرند و حتی به سایر کارتنخواب هم خدمات ارائه میدهند.
هیچوقت از کمک به معتادها خسته نشدم اما یکی از کسانی که در این مسیر کمکم میکند و سابقا خودش هم مصرفکننده بوده، از لحاظ روحی کم میآورد. چند باری اهالیای که به مسجد میآیند؛ به من پیام دادند که استکانهای مسجد را بشویید که خب از نظر موارد بهداشتی ما کاملا حواسمان جمع است. حتی از لیوانهای پلاستیکی استفاده میکنیم و محیط کاملا ضدعفونی میشود.
چند وقت پیش یکی از خانومهای نمازگزار مسجد به بنده پیام داد، که هر وقت اینها را آوردی پای نماز، آنوقت کاری کردهای!
ما اولین نفری را که آوردیم مسجد، ۱۱ سال بود که مصرف میکرد. از شدت تزریق زیاد، رگ در بدنش باقی نمانده بود. همش استخوان بود. این شخص در این وضع زندگی کرده؛ کلی سختی کشیده و مهری هم ندیده، حالا ما بگوییم که بیا نماز بخوان؟!
نه، هیچ اجباری نیست مهمترین چیزی که برای ما وجود دارد سلامتی این عزیزان است.
پیج اینستاگرام را که راهاندازی کردیم؛ خیلیها تشویقمان کردند. حتی این تشویق به مرحلهی کمکرسانی هم رسید. اما بعضا نگاه منفی داشتند. با این لحن صحبت میکردند «که خودتون رو جمع کنید. اینها همش نمایشه …» اما قشنگی کار در این بود که همان قشر خاکستری جواب این دست افراد را میدادند.
کمکرسانی به مصرفکنندهی خانم خیلی سخته
دختر ۱۹ ساله، ۲۷ ساله، ۴۰ ساله و حتی خانمی با بچهی شیرخواره داریم!
مدتها در تلاش بودم که به این دختر ۱۹ ساله کمک کنم. بارها در جمعهای زیر پل دیدم که نشسته و مصرف میکند. خواستم کمک کنم اما همین کارتنخوابها فراریاش دادند.
کارتنخوابهای آقا نمیگذارند که به خانمها کمک کنیم. هم سوءاستفادههای عاطفی و هم سوءاستفادههای جنسی از این خانمها میشود.
موردی را داشتیم که خانمی وابستهی آقایی شده بود. همین شخص هم موادش را تهیه میکرد و به شدت دختر خانم مطیعش شده بود و به کس دیگری اعتماد نمیکرد.
محدودهی کمکرسانی ما به کارتنخوابها، محدود به مهرگان نیست
در تمام قزوین فعالیت داریم. نواب، عمرمحله، شیشهچی، غیاثآباد، پشت هتل کشاورز، راهآهن، الوند، بیدستان و محمدیه از مناطقی هستند که تعداد زیادی از کارتنخوابهای مصرفکننده آنجا زندگی میکنند.
چند مورد با اوضاع وخیم داریم که اچآیوی دارند و خودشان تمایلی به گرفتن خدمات ندارند. شاید بعد از ماهها تلاش چند روزی مسجد بمانند و از خدمات استفاده کنند اما بعد از آن دوباره میروند چرا که هیچ امیدی به زندگی ندارند.
خروجی کار را که میبینم امید میگیرم.
بابت دو مورد که اوضاع وخیم داشتند با رئیس کل بهزیستی تماس گرفتم که کارهایشان را انجام دهند. حتی یک مورد را که پیرمرد طرد شدهای بود تا تهران بردیم. دکتر گفت باید پایش قطع شود. قبل از آن هم بیمارستان رفته بود اما بیرونش کردند. روبهروی برج تجارت باغی هست و همانجا داخل باغ زندگی میکند. کاملا رها شده است و کسی را ندارد. تا حالا هیچ کمکی از طرف نهادهای دولتی به این فرد انجام نشد. و همچنان داخل همان باغ زندگی میکند. سعی کردیم به این پیرمرد کمک کنیم اما از لحاظ کارهای بیمارستان به مشکل برخوردیم.
کسی را داشتیم که حتی کلانتری هم نمیتوانست به اصطلاح جمعش کند. خفتگیر بود و روزی حداقل ۵ـ۶ میلیون خفت میکرد. یک شب رفتیم سراغش، گفتیم عمو صفر با ما میای مسجد؟ حتی به کناریش هم اصرار کرد که پاشو بریم. اما نیامد. همانجا گفت: پاکی من را چند ماه بعد میبینید. وقتی بلند شد ما ترسیدیم. چند کارد از خودش آویزان کرده بود و ما دلدل میکردیم که الان ما را میزند؛ اما الان چَشم از دهنش نمیافتد و کاملا پاک شده است. همین جا هم ماند و برای ما آشپزی میکند. چیزی که شاید کمی سخت باشد این هست که بارها شده کسی را بیاوریم. خدمات بدهیم، چند روز مسجد بماند. از هیچ محبتی هم دریغ نکنیم اما یک دفعه همه چیز را پس بزند و فرار کند.
کسی که معتاد نیست درد اینها را حس نمیکند و متوجه نمیشود که چه عذابی میکشند.
گاهی اوقات وقتی به نیازمندی کمک میکنم تاثیرات سنگینی بر حال و احوالم میگذارد. چون خیلی پیش آمده که فردی در قالب نیازمندی، پول خیریه را ببرد. و خب با خودم فکر میکنم که این فرد اعتیاد هم ندارد چرا سوءاستفاده میکند.
اما دربارهی کارتنخوابها نه، هیچ سختیای برایم ندارد. چون صحنهی زجر کشیدنش را از نزدیک دیدهام و لمس کردهام.
در حال حاضر برای اقلامی که از طرف مردم دریافت میکنیم انباری درست کردهایم و قصد داریم چند حمام دیگر هم به مسجد اضافه کنیم.
مشکل جدی ما بحث فضا است. چون فضای مسجد کمی محدودیت ایجاد میکند.
صبحها بالای مسجد پیش دبستانی داریم و از ارائه خدمات معذور میشویم و فعالیتهای ما محدود به شبها میشود.
کتابخانهای هم داخل مسجد با تمام امکانات احداث کردیم که ایراد گرفته شد و مسئولین اظهار کردند که کتابخانه باید جمع شود. چون خدماتی ارائه نمیشود. ما کتابدار نداریم و کسی هم نیست که به عنوان کتابدار مشغول شود. قصد داریم کتابخانه را تبدیل به کارگاه کنیم.
خَیری هم اعلام حضور کرده و قرار بر این است که ۲۰ چرخ خیاطی آنجا قرار دهیم.
***
از مسجد خارج میشوم و به اتاقک کوچکی که داخل حیاط است میروم. با ناتوانی عمو ولی به محض ورود ما از جایش بلند میشود.
چند روز بعد که با آقای رضایی صحبت میکنم برایم تعریف میکند پسر عمو ولی با دست گل و شیرینی به دیدنش آمده و همسرش هم قول گرفته که اگر کاملا حالش خوب شود سر زندگیاش برمیگردد.
و من فکر میکنم، اگر برگرداندن کسی از پوچی مطلق معجزه نیست؛ پس چه اسمی میتوان برایش انتخاب کرد؟