آری برادر، عشق یعنی گداختن…
- شناسه خبر: 39161
- تاریخ و زمان ارسال: 30 تیر 1403 ساعت 07:30
- بازدید :
امید مافی
ظهر روز دهم کمی آنسوتر از قزوین در روستایی به مساحت آه، جماعتی سیهپوش حقیقت را در زنجیر دیدند. حقیقت را پاره پاره بر خاک دیدند. حقیقت را بر سر نیزه دیدند تا شین بکشند و گُل وجود خود را در گِل و لای بغلتانند.
ظهر روز دهم وقتی آفتاب آمد وسط آسمان و خورشید از سویدای دل گریست، جماعتی شرزه و شیدا اقرار کردند که عشق یعنی گداختن. سخنی شایسته و بایسته که سیدالشهدا(ع) به وقت صلات بر زبان آورد تا سرها به سرداری روند و بتهای زنده بر روی خاک نینوا مدهوش خون مردی شوند که اسب مرکب حرکتش بود، نه مقصد حرکتش. مرد مردستان و چنان رستگار که با خون خود به دامان تاریخ غلتید و تکیه بر تمام اریکههای الهی زد تا نامش در تمام محرمها یادآور حریت و فداکاری شود و یادش تا همیشه ماندگار.
ظهر روز عاشورا در روستایی به مساحت مویه، مردان و زنانی در گِل غرقه شدند و قامت بستند رو به دجله تا تمام حجتشان هفتاد و دو آلاله پرپر شود و نگاهشان نکوهشگر کوشکها و باروهای تفرعن، تبختر و تکبر!
اینگونه شد که گِل مالی به آیینی دلفریب بدل شد و عاشقان کوی دوست در میانه معرکه بر بتان زنده از دیروزها تا همین امروز سنگ زدند و رادمردی را به شیوه حسین(ع) هجی کردند و به زبان لری جانسوزترین مرثیهها را برای مظلومان تاریخ خواندند؛ رولَه گیان، آخ روله…
آری برادر عشق یعنی گداختن، یعنی سوختن و دل به سوگ و ماتمی ابدی سپردن.اینگونه است که جامه از تن میدرند، ضجه میزنند، زنجیر میزنند و رو به سوی کعبه دلدادگی نماز میخوانند. نمازی از سر ارادت و اطاعت در ظهر داغ عاشورا.
و به راستی که یزیدیان از ازل تا ابد نفرین شدگان بشریت هستند. همانها که سپاه آز میآرایند و دیوار غرور میفرازند و کوشکهای خودپرستی میسازند و اموالشان را از انباشتن پایانی نیست. اف بر آن ها!
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهی طوفان رهاست گیسویش
ز دوردست، سواران دوباره میآیند
که بگذرند به اسبان خویش از رویش
کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا میآورَد بویش
کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش
طلوع می کند اکنون به روی نیزه سری
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش