آرزویم جبهه رفتن بود
- شناسه خبر: 48672
- تاریخ و زمان ارسال: 13 آذر 1403 ساعت 07:30
- بازدید :

۳۷ سالی است که یادگاری جبهه را با همه سختیها و مشکلاتش به همراه دارد. متولد سال ۱۳۴۶ در خانواده مذهبی – روستای یحییآباد قاقازان بوده و در سال ۱۳۶۵ در سن ۱۹ سالگی عازم مناطق جنگی شده و بعد از گذشت ۱۸ ماه، سیام آبان سال ۱۳۶۶ از ناحیه دو پا و یک دست جانباز شده است. خودش میگوید: خانواده مخالف رفتنم به جبهه بودند. برایم زن گرفتند تا سرگرم زن و بچه بشوم، اما تصمیمم را گرفته بودم و بعد از گذشت ۶ ماه از عروسیام به جبهه اعزام شدم.
نامش اسدا… آشوری است که با توجه به وضعیت مجروحیتش امروز یک جانباز موفق بوده و در عرصههایی مانند ورزش در رشته رالی مقامهای برتر استانی و کشوری را از آن خود کرده است.
وی از خودش میگوید: چهار برادر و چهار خواهر بودیم، شغل پدرم کشاورزی و دامداری بود و شرایط اقتصادی خوبی داشتیم. در دوران کودکی توپ بازی، هفت سنگ بازی و بادبادک هوا میکردیم. طی این دوران بیشتر وقتها مادرم برای انجام کارهای خانه مانند کشیدن آب از چاه یا نان پختن، من را نزد پیرزنی میگذاشت. ایشان من را بزرگ کرد. همیشه به یادش هستم و برایش فاتحه و صلوات میفرستم. تحصیلاتم را تا پنجم ابتدایی ادامه دادم. سپس درس را رها کردم. البته بعد از رسیدن به درجه جانبازی درس را ادامه داده و مدرک کارشناسی را گرفتم.
حضور فعال در راهپیماییهای علیه رژیم شاهنشاهی
این جانباز بزرگوار از روزهای انقلاب اسلامی میگوید: ۱۲ – ۱۳ ساله بودم که دوران انقلاب اسلامی شروع شد. در آن زمان، فعالیتهای مختلفی انجام میدادم به عنوان مثال در راهپیمایهای علیه رژیم شاهنشاهی به همراه دوستانم در قزوین و تاکستان شرکت میکردم.
من به همراه اهالی روستا یک مینیبوس میشدیم. راننده مینیبوس رمضانعلی محمدی بسیجی بود. بعدا فوت کرد و جزو شهدا نشد. ایشان هر کجا راهپیمایی بود اهالی روستا را میبرد. در راهپیماییها که مردم شرکت میکردند، یخ به خانه عمو میآوردیم و داخل قابلمه بزرگ میگذاشتیم و به مردم خسته و تشنه آب میدادیم. در راهپیماییهای علیه رژیم شاهنشاهی، یکی ـ دو بار هم با عمویم به تهران رفتیم تا اینکه انقلاب پیروز شد.
قبل از پیروزی انقلاب، مردم وسیلههای پاسگاهها را تخلیه کرده بودند، اما امام خمینی(ره) گفت: «این وسیلهها برای بیتالمال بوده و برای شخص و شاه نیست و برای کشور است» لذا همه وسیلههای پاسگاهها با یک دستور امام راحل دوباره به سرجایش برگشت.
روزی که امام خمینی(ره) به ایران آمد من در روستا بودم. پدرم با عمویم دو نفری جهت استقبال از امام به تهران رفته بودند. من هم گلایه کردم و گفتم شما به استقبال امام رفتید من را نبردید؛ من را هم ببرید. روز بعد با داییام که به تهران میرفت راهی شدم. روز ۲۲ بهمن که انقلاب پیروز شد، امام دستور داد همه دیوارها را که شعار نوشته شده بود، تمیز و پاکسازی کنند. هر خانواده باید دیوار خانه خودش رو میشست؛ لذا مردم همه دیوارها را شستند.
وی با بیان اینکه سال ۶۵ به عنوان سرباز از سپاه ناحیه قزوین به جبهه اعزام شده است، به نحوه کسب اجازه از خانواده برای رفتن به جبهه اشاره میکند و میگوید: پدرم یک مقدار تندمزاج بود به همین دلیل به ایشان نگفتم میخواهم جبهه بروم. برادرم و پدرم به اطراف کرج میرفتند و گاو میخریدند. صبح به برادرم گفتم به پدرم بگوید که من میخواهم اسمم را برای جبهه (خدمت وظیفه) بنویسم. برادرم گفت صبر کن. گفتم من میروم دفترچه خدمت را میگیرم، دو روز طول کشید تا دفترچهام را بگیرم.