آخرین نسل بدون اینترنت؛ دنیایی که در خاطرهها جا ماند
- شناسه خبر: 53272
- تاریخ و زمان ارسال: 24 بهمن 1403 ساعت 07:30
- بازدید :

نگار موحد
آن روزها، اگر دلت برای کسی تنگ میشد، باید از خانه بیرون میرفتی، در میزدی و منتظر میماندی. حالا؟ یک پیام میفرستی و تمام. اما آیا این کافی است؟ آیا این همان دلتنگی است؟
اینترنت جهان را تغییر داد. ارتباطات را سادهتر، اطلاعات را در دسترستر و زندگی را سریعتر کرد اما چیزی در این میان گم شد؛ صبر، لمس لحظات، و عمق رابطهها؛ برای درک این تغییر، به سراغ آخرین نسل بدون اینترنت رفتیم، نسلی که هنوز با نوستالژی از روزهایی حرف میزند که آدمها واقعاً با هم بودند، نه فقط در لیست مخاطبین یک پیامرسان.
وقتی «منتظر ماندن» بخشی از زندگی بود
احمد 56 ساله است و وقتی از او در مورد دنیای بدون اینترنت میپرسم، لیوان چایش را، هم میزند و به نقطهای نامعلوم خیره میشود، بعد آهی میکشد و میگوید: آن موقع اگر کسی میخواست با تو حرف بزند، باید راهی خانهات میشد، پشت در میایستاد، در میزد، منتظر میماند. اگر خانه نبودی، یا بازمیگشت، یا روی یک تکه کاغذ برایت پیغام میگذاشت. حالا همه چیز لحظهای شده، بیانتظار، بیحسرت.
انگار ارزش لحظات کم شده است
از او میپرسم که آیا دنیای امروز را دوست دارد؟ لحظهای مکث میکند، بعد با لحنی محکم میگوید: «راستش را بخواهی، نمیدانم. تکنولوژی را دوست دارم، اما آدمها را از هم دور کرده. ما به هم نزدیکتر شدهایم، اما نه در دلهایمان، فقط در فاصلهی بین گوشیهایمان.»
وقتی کوچهها پر از بچهها بود
لیلا، مادر دو نوجوان است. از روزهایی میگوید که کوچهها پر از صدای خنده بود. ما برای بازی کردن لازم نبودیم اپلیکیشن نصب کنیم، بچههای محل را صدا میزدیم، با یک سنگ لیلی بازی میکردیم و تا غروب سرگرم بودیم. اگر مادرم صدایم میکرد، یا باید از ته کوچه داد میزد که «الان میام» یا سریع میدویدم خانه، چون خبری از پیامک و تماس نبود.
از او میپرسم که آیا بچههایش هم چنین خاطراتی دارند؟ لبخند تلخی میزند و میگوید: «آنها دنیا را از پشت یک صفحهی لمسی میبینند، دوستانشان آنلایناند، خاطراتشان دیجیتالی است، و بازیهایشان مجازی؛ نمیگویم بد است، اما نمیدانند دویدن در کوچه واقعی لمس کردن خاک، و نگاه کردن به چشمان آدمها چه لذتی دارد.»
وقتی پیدا کردن آدرس یک ماجراجویی بود
سعید که راننده تاکسی است، با نگاهی واقعبینانه به موضوع نگاه میکند و میگوید: «قبلاً اگر دنبال آدرسی بودی، باید از رهگذران میپرسیدی. آدمها کمک میکردند، راه را نشانت میدادند، حتی شاید چند قدمی همراهت میآمدند این خودش یک مکالمه بود، یک ارتباط.»
حالا هر کسی توی گوشی خودش فرو رفته، نقشهی آنلاین را باز میکند و هیچکس به کسی نیازی ندارد.
اما او از اینترنت هم استفاده میکند و آن را کاملاً بد نمیداند و تاکید میکند: «راستش را بخواهی، نمیتوانم بگویم اینترنت چیز بدی است. کارم را راحتتر کرده، اما دنیای واقعی را ساکتتر. مردم هنوز هم در خیابان هستند، اما دیگر با هم حرف نمیزنند.»
وقتی برای دانستن باید زحمت میکشیدی
مریم، معلم بازنشسته است؛ او از روزهایی میگوید که دانستن آسان نبود، اما ارزشمند بود و تاکید میکند: «وقتی دانشآموزانم سوالی داشتند، میگفتم بروید کتابخانه، تحقیق کنید، یادداشت بردارید. حالا؟ در گوگل تایپ میکنند و در چند ثانیه جواب را پیدا میکنند. اما آیا این یعنی آنها بیشتر میدانند؟ من فکر نمیکنم.»
وی معتقد است که اینترنت، دانستن را سریعتر اما کمعمقتر کرده است. اطلاعات زیاد شده، اما فهمیدن کمتر. قبلاً برای پیدا کردن جواب یک سوال، باید زمان میگذاشتی، کتاب میخواندی، از افراد باتجربه سوال میکردی. این خودش یادگیری بود. حالا؟ یک جمله میخوانند و فکر میکنند همهچیز را فهمیدهاند.
وقتی کتابها هنوز بوی کاغذ میدادند
مجید، صاحب یک کتابفروشی قدیمی است. میان قفسههای پر از کتاب، از روزهایی میگوید که آدمها برای خرید یک کتاب ساعتها وقت میگذاشتند: «آن زمان، اگر کسی دنبال کتابی بود، باید میگشت، پیدا میکرد، ورق میزد، بو میکشید. حالا؟ با یک کلیک، نسخهی الکترونیکی را دانلود میکنند شاید آسانتر باشد، اما لذت لمس کاغذ را از دست دادهاند.»
وی به مشتریانی اشاره میکند که دیگر کمتر سراغ کتابهای چاپی میآیند و میگوید: «کتابخوانی شاید کم نشده، اما تغییر کرده، قبلاً مردم عمیقتر میخواندند، حالا بیشتر تیترها را میبینند. دنیا سریع شده، اما گاهی آدم دلش میخواهد در این سرعت کمی مکث کنند.»
***
دنیایی که دیگر بازنمیگردد
هر کدام از این افراد، بخشی از گذشتهای هستند که دیگر وجود ندارد، دنیایی که آدمها در آن برای دیدار هم وقت میگذاشتند، برای دانستن زحمت میکشیدند، و برای ارتباط، به چیزی بیشتر از یک پیام متنی نیاز داشتند. زندگی بدون اینترنت، بیتردید محدودیتهای خودش را داشت. اما آیا در این سرعت و سهولت امروز، چیزی گم نشده است؟ شاید، فقط شاید، گاهی لازم باشد گوشیهایمان را کنار بگذاریم، به چشمان هم نگاه کنیم، و دوباره به خاطر بیاوریم که زندگی واقعی در پشت یک صفحهی نمایش نیست.