نفیسه کلهر
آن طور که خبرگزاری ایسنا گزارش میدهد، دکتر سعید کریمی؛ معاون درمان وزارت بهداشت در اجلاس معاونین درمان دانشکدهها و دانشگاههای علوم پزشکی سراسر کشور با اشاره به عملکرد مطلوب وزارت بهداشت در کنترل اپیدمی کرونا، اظهار داشت: خوشبختانه با عنایت الهی، همت مردم و دولت خدمتگزار و تلاش شبانهروزی مدافعان سلامت، کرونا کنترل شد و امروز با تلاش وزارت بهداشت در واکسیناسیون عمومی، آمار فوتیهای کرونا چند بار پیاپی در هفتههای اخیر صفر شد که افتخار بزرگی است.
با این وجود اما این مسئول تاکید کرد: مساله اپیدمی کرونا در کشور تمام نشده و از مردم همچنان درخواست داریم که پروتکلهای بهداشتی را رعایت کنند.
کریمی از معاونین درمان دانشگاههای کشور در این نشست درخواست کرد که حتما نظارت ویژهای بر بخشهای بستری کرونا داشته باشند و زیرساختهای آماده شده برای مقابله با ویروس کرونا در مراکز بهداشتی و درمانی همچنان برقرار باشد؛ چرا که باید برای هر اتفاقی، آمادگی داشته باشیم.
فاصله سه راه خیام تا خیام شمالی را میروم و برمیگردم و طبق مشاهدات من کمتر از 20 نفر ماسک روی صورت دارند. به نظر میرسد با وجود تاکید بر رعایت پروتکلها اما شهروندان تمایلی به رعایت آن ندارند.
زنی حدودا 50 ساله که بعدتر میفهمم نامش مهناز است، همراه با دختر جوانی که احتمالا دانش آموز مقطع متوسطه است، لباسهای یک مغازه را نگاه میکنند. خیلی با احتیاط جلو میروم و با ملاحظه زیاد سعی میکنم بپرسم چرا ماسک ندارند؟ میگوید: «کرونا که تمام شده. دیگر خبری نیست.» میگویم مسئولان هنوز تاکید بر رعایت پروتکلها دارند و میشنوم: «هوا خیلی گرم شده من تحمل گرمای هوا را ندارم. ماسک هم بزنم دیگر نمیتوانم دو قدم راه برم. آن هم با این بچهها که تا کل شهر را نچرخند لباس انتخاب نمیکنند.» او ادامه میدهد: «سه سالی که کرونا بود تقریبا هیچ خریدی نکردیم. حالا که کرونا تمام شده کمی بیرون آمدیم تا بعد از مدتها خرید کنیم؛ فکر هم نمیکنم به ماسک نیازی داشته باشیم؛ دیگر کرونا تمام شده.»
فروشگاه بعدی پر از مشتری است. تنها کسی که ماسک دارد من هستم. مشتریها تمام فروشگاه را پر کردند و به سختی از بین همدیگر راه میروند. لباسها را برمیدارند نگاهی میاندازند. از این حجم شلوغی کلافه میشوم. اسپری روی میز را برمیدارم و به هوای اینکه دارم دستهایم را الکلی میکنم روی دستها اسپری میکنم. که فروشنده بلند میگوید «ای وای» سریع میفهمم قضیه چه بوده. میگویم: «شیشه شور بود؟» با سر تائید میکند. در تمام فروشگاهای کوچک و بزرگ بعدی هیچ الکلی روی میز نیست. حتی وقتی سوال میپرسم میگویند: «نداریم»
محمدرضا فروشنده یک مانتو فروشی زنانه است. میگوید: «خانم الکل خودش ضرر داره.» با خنده میپرسم این بیشتر شبیه بهانه نیست؟ و توضیح میدهد: «یه موقعی واجب بود که از الکل استفاده کنیم چون اوضاع بیماری خیلی بد بود. نمیشد مدام هم دستها رو شست.کمبود آب هم بود. بهترین راه حل استفاده از الکل بود. الان اما دیگه بیماری نیست مگه مریضیم از الکل استفاده کنیم؟»
بدون اینکه توضیحی بدهم از مغازه خارج میشوم.
رومینا حدودا 20 ساله است و تنها کسی است که در یک فروشگاه بدلیجات ماسک دارد. «دیگر عادت کردم بدون ماسک هیچ جا نمیروم. اتفاقا همه تعجب میکنند که مگه میشه به ماسک عادت کرد؟ اما من واقعا عادت کردم. بدون ماسک تقریبا اعتماد به نفس ندارم.» میپرسم میهمانی نرفتن و حضور نداشتن در جاهای شلوغ را هم همینطور رعایت میکند؟ میگوید: «سعی میکنم تهویه هوا مناسب باشد و با فاصله بنشینم اما طوری میهمانیها شروع شده و همه فامیل مدام دور هم جمع میشوند که گاهی کنترلش از دست آدم درمیرود. تازه همه هم انتظار دارند حتما برویم. بهانه میکنند که سه سال رعایت کردیم و حالا وقت صله رحم است.»
تقریبا هیچ کدام از فروشندهها در مسیر خیابان شلوغ خیام ماسک ندارند و هرچه به عصر نزدیکتر میشویم خیابان شلوغتر و مغازهها پر جمعیتتر میشوند.
هر چند مجتبی فروشنده لباس میگوید که بیشترشان خرید نمیکنند و فقط قیمت میپرسند اما حضور این تعداد از افراد در فضای بستهای مثل فروشگاه بیشتر از آنکه برای خریداران خطرناک باشد برای فروشنده شرایط حساسی را ایجاد میکند.
مجتبی میگوید: واقعیتش با وجود اینکه تحرک زیادی ندارم و کولر مغازه هم مدام روشن است اما دیگر تحمل ماسک روی صورت را ندارم. خیلی سخت شده. مخصوصا که هیچکس هم ماسک نمیزند و اگر من به عنوان فروشنده بزنم حتی ممکن است بعضی از مشتریها فکر کنند بیماری دارم و وارد مغازه نشوند.
سهیلا بهانه دیگری میآورد: «انقدر ماسک زدم روی بینیم که جوش زد.» هنوز هم جای سرخی روی بینیاش هست. توضیح میدهد: «پوست من حساس است. دختر خالهام گفت ماسکم آلوده بوده اما خاله و مادرم گفتند به خاطر خود ماسک زدن بود؛ اما همه مطمئن بودیم که این جوشها حتما به خاطر ماسک زدن است. یک ماه تمام بینیام قرمز شد و آنقدر زشت شدم که خودم از خودم بدم میآمد و دیگر دوست ندارم به آن ریخت و قیافه دربیایم.»