علیرضا خمسه
هوا سرد است. در کوچهپسکوچههای شهرم قدم میزنم و به یادداشتی که برای روزنامه نوشتهام؛ فکر میکنم. باغستان را از حیث محیطزیست، تاریخ و فرهنگ به شکل علمی معرفی کردهام؛ ولی رضایتی از نوشتهام ندارم! چرا که بارها این کار انجام شده، اما...
به اتفاقات چند ماه اخیر فکر میکنم، مردمی که از شهرهای مختلف کشور به خصوص اهواز به سراغم آمده و راجع به وضعیت زندگی در قزوین پرسیدهاند. معمولاً شهرهای هدف آنها خوانسار، کرج و قزوین بوده است؛ گرچه بیشتر شهر مرا میگویند و نزدیکیاش به پایتخت را ترجیح میدهند و از فرهنگ و آبوهوای به نسبت خوبش میگویند.
در تاریکی کوچه میایستم و به پاسخم راجع به نظر این مردمان در مورد قزوین فکر میکنم. وقتیکه می گویم: بله، قزوین در حال حاضر یکی از بهترین شهرهای ایران برای زندگی است.
ولی فقط تا چند سال دیگر. این جواب قاطع من است؛ چرا که شهرم را میشناسم؛ شهری که درون باغی بوده و حالا از این باغها کم میشود شهر بزرگتر شده و به قول مسئولین توسعه مییابد. کسانی که گسترش فضای شهری را توسعه میانگارند و بیاطلاع از اینکه، اگر باغستان نباشد؛ قزوینی هم وجود نخواهد داشت.
همه میدانیم که اطراف شهر کارخانههای بسیاری وجود دارد، و اگر این مجموعه درختان باغها نباشند چه فاجعهی زیستمحیطی رخ خواهد داد؛ چرا که باید شاهراه بودن قزوین و تردد ماشینهای گازوئیلی و حجم آلودگی را هم اضافه کنیم.
آری، آنها از نقطههای کانون ریزگردها در بویینزهرا اطلاع ندارند و نمیدانند که اگر باغستان نباشد؛ قزوین هم بهمانند اهواز خواهد شد.
در کوچهی تاریک ایستاده و همچنان فکر میکنم که باید موضوع مهم دیگری را ضمیمه کنم: سیلاب... سیلاب را چه کنیم؟ خیلیها که فکر میکنند این میراث ارزشمند تنها مجموعه درختهایی هستند که میوه میدهند و آب زیادی هم مصرف میکنند!
الگویی که نهتنها غلط نیست؛ بلکه فوقالعاده مهندسی شده و ارزشمند است. بهگونهای که نیاکان ما با علم و شناخت صحیح از موقعیت جغرافیایی شهر این باغها را همچون سدی به وجود آوردهاند که میتواند برای جهان الگو باشد. باغهای عمقدار از سطح مرزها(کرت) که با جمعکردن سیلاب نهتنها آب را نگه داشته و درون سفرههای زیرزمینی هدایت میکنند؛ بلکه با سرمای هوا و یخزدگی آب (قبل از نفوذش درون خاک و بعد از آن درون سفرههای زیرزمینی) آفت درختان را از بین برده و محصول سالم چون پسته و بادام و انگور تولید میکند؛ محصولی که سازمانها مدام از آنها برای تبلیغ گردشگری همچون شیرینی، باقلوا و قیمه نثار استفاده میکنند.
پس خوب است بدانند چه چیز مهمی را از بین میبرند. وقتیکه باغهای غربی را تبدیل به آپارتمان میکنند، جلوی وزش باد قاقازان را درون شهر گرفته و دیگر لطافت هوای خنک در فصل گرم تابستان را نخواهیم داشت.
یا زمانی که باغهای ساسانی را تبدیل به پارک کرده و درون پارکها چمن میکارند؛ آنهم در وضعیتی که کشور دچار بحران کمآبی هست، یک خیانت بزرگ مرتکب میشوند که درختان میوهی مقاوم به خشکسالی را قطع کرده و بهجایش چمن میکارند!
آری، مردم شهرهای دیگر و اهوازیها نمیدانند که با ادامهی این اشتباهات مسئولین و نمایندگان، قزوین رو به احتضار میرود.
مسئولین و نمایندگانی که در نشستها و برنامههای بهظاهر بینالمللی به وجود این میراث گرانبها و تاریخی افتخار میکنند و بعد کمترین توجهی را به باغستان و باغداران ندارند، که میخواهم بگویم ایکاش فقط حمایت نمیکردند.
در همین فکر به یک مرکز محله در کوچهها میرسم و درخت قطوری میبینم که مرا یاد یکی از حرفهای دوستان دخو میاندازد. آن هنگام که گفتم: بعضی از کارمندان سازمانی چندین بار گفتهاند که باغداران خود و بهعمد باغهایشان را آتش میزنند تا بتوانند آنها را به فروش برسانند. هرگز از یاد نمیبرم که بغض دوست باغبانم ترکید و گفت: این نهال و درختان بچههای من هستند، آنها را بکشم که پول بگیرم؟!
همچنان قدم میزنم؛ هوا سردتر شده به حدی که نفسهایم را میبینم، ولی صحنهای نفسم را خشک کرد. جغدی که یا کریم را در آسمان زد و گویی که همچون جن از جلوی چشمانم غیب شد. آری، جغد بود. آخر جغد به این میگویند، نه آنهایی که برای شکار سنجابها در باغستان رها کردند.
اصلاً مروری داشته باشیم که سنجاب زاگرس در این بوم باغها چهکار میکند! دو جواب در ذهنم هست، یکی اینکه مسئولین بهعمد این حیوان را در این باغهای بومی قزوین رها کردند تا موجبات نابودی آن را خوب و سریع فراهم کنند، و دیگری عدم شناخت این مسئولین و تصمیمگیرندگان برای باغستان که آنقدر نمیدانند سنجاب برای باغهای میوه آنهم پسته و بادام و گردو یک آفت بزرگ است.
پس در هر دو صورت این مسئولین و سازمانهای مربوط محکوم هستند؛ چرا که آنها با این خطای انکارناپذیر فقط محصولات باغ را نابود نکردهاند؛ بلکه موجب ناراحتی و غصهی کسانی شدهاند که هزینهی زندگی خود را از کسبوکار در باغستان به دست آورده و برای حفظ این مهم مجبور به کشتار این سنجابهای دوستداشتنی شده و افسرده از کاری که دوست ندارند. اینان همان مردمانی هستند که با درختانشان حرف میزنند، برای جانوران سهم قائل هستند.
ایکاش این افراد صاحبنظر در تصمیمگیریهای شهری میدانستند که فضای باغستان پناهگاهی برای فرار افرادی از شلوغی شهر و خلوت و انس با طبیعت است. باور کنید که باغستان مدرسهی بزرگ طبیعت در قزوین است که به مردمانش درس عشق و معرفت میآموزد.
در همین خیال که در بافت تاریخی شهرم قدم میزنم نگاهم به دیوار یکی از زیباترین آثار تاریخی شهرم میافتد؛ مسجد مدرسه حیدریه، این بنای ارزشمند با گچبریها و کتیبههای نفیساش از دوران سلجوقی...
راستی من داشتم در بافت تاریخی هزار ساله قدم میزدم؛ محلهی پنبه ریسه... کوچهپسکوچههای پررمزورازی که برای تردد راحت ماشینها میخواهند بهجایش خیابانی احداث کنند. «انصاری شرقی» خطابش میکنند؛ قاطع و مصمم! گویی که از احداث خیابان انصاری «غربی» رضایت دارند! خیابانی که بعد از افتتاحش موجبات فرار مردم بومی را از مولوی فراهم کرد و بسازبفروشها خانههای تاریخی را خریده و بهجایش آپارتمانهای بدقوارهای ساختند.
سوال این است که چرا نمایندگان دلسوز ما به جای ایجاد بستر مناسب برای تردد وسیلهی نقلیه، مبلمان شهری را از خودرو محوری به انسانمحوری تغییر نمیدهند؟ اصلاً رابطهی بافت تاریخی و این خانهها را برای حفظ باغستان میدانند؟
قطعاً به فکرشان خطور نکرده، چون نه باغستان میشناسند و نه قزوین را. آنها مشکلات باغداران را برای بردن وسایل باغداری به آپارتمانها نمیدانند و مشکلات مربوط دیگر را. آنها خیلی چیزها را نمیدانند که اگر میدانستند به بهانهی توسعه، تیشه بر ریشه شهر و این منبع عظیم زیستمحیطی، تاریخی و فرهنگی نمیزدند.
میخواستم تنها فکر کرده باشم؛ ولی نوشتم تا مردم شهرم و آنهایی که با هزاران امید از شهرهای دیگر به قزوین مهاجرت میکنند؛ حقیقت را بدانند.
و این نکته اگر این انسانهای بهظاهر کارشناس به فکر توسعهی شهر بودند؛ باغستان را تبدیل به قبرستان نمیکردند تا هوا را از فرزندان شما گرفته و نفسهایشان را به شماره بیندازند.
حال شما بگویید: شهری که محیطزیستش در خطر باشد جامعهی سالم و شاداب خواهد داشت؟ خوب است مردم بدانند که میراث فرهنگی خواب افتاده، ادارهی محیطزیست خود را به خوابزده، شهرداری تخریبگر مانده و جهاد کشاورزی اصلاً در باغ نیست؛ سازمانها و مسئولینی که این «ظرف غنی قزوین را میشکنند.»