موشقین؛ روستای فراموش شده الموت
به روایت محمد مهدی توکل
روستای موشقین، از جمله روستاهای مراغی نشین بخش الموتغربی قزوین است. روستایی که به حق در زیبایی و طراوت، از الموت سهم کافی برده است. آبشارهای کمنظیر، طبیعت بکر، درختان سر به فلک کشیده و استوار، همجواری با رشته کوههای البرز، بافت سنتی و هوایی که بوی طراوت و تازگی میدهد؛ موشقین را به روستایی دیدنی و پر جاذبه تبدیل کرده است. گرچه با این همه موقعیت و ظرفیت، همچون بسیاری از روستاهای الموت، سهمی از گردشگری روستایی نداشته و این موهبت خداداد، تاثیری در اقتصاد محلی اهالی این روستا برجای نگذاشته است.
از میر قَشم تا موشقین
کنج کوههای بلند الموت، آن سوی جادهای مال رو و پر پیچ و خم و زیر رگبار بیامان آواز گنجشکها سقفهای رنگارنگ «موشقین» خودنمایی میکرد. جاده پر پیچ وخم و کوهستانی الموت غربی را پیش رفتیم تا به روستای «موشقین» رسیدیم؛ روستایی در دل طبیعت زیبا با زمستانهای سرد وبرفی و با خانههای قدیمی ساخته شده با گِل و سنگ و چوب در کنار برخی خانههای که بعدا بازسازی کردهاند و دیگر شکل خانههای روستایی را ندارند. این روستا حدود 600 نفر جمعیت دارد که البته در فصول مختلف سال تغییر میکند.
روستای موشقین مردمی مهربان و پرتلاش دارد که در کار کشاورزی و باغداری مشغول هستند. در منطقه، موشقین را به خاطر فراوانی درختان توت، روستای توت میشناسند. همه ساله بسیاری از محصولات آن از جمله گردو، زالزالک، گیلاس، انگور، فندق، آلبالو، بیدمشک ـ گندم و صیفی جات علاوه بر مصرف خودشان به بازار عرضه میشود. البته امسال با توجه به سرما و بارش برف در اواسط ماه بهار بسیاری از درختان دچار سرمازدگی شدند که پیشبینی میشود محصول کمی برداشت شود.
در این روستا 3 آبشار زیبا وجود دارد که میتواند در جذب گردشگر موثر باشد. مردم روستای موشقین با زبان و یا گویش مراغی صحبت میکنند. به گفته برخی اهالی، موشقین در گذشته به «میر قَشم» معروف بوده، ولی بعدا به موشقین تغییر یافته است. فاصله این روستا تا قزوین 35 کیلومتر است.
آبشار موشقین؛ نماد زیبایی
قدم زنان از کوچه پس کوچههای روستا گذشتیم و پس از عبور از پل روی رودخانه، در حالی که حدود 500 متر از روستا فاصله گرفته بودیم؛ در حاشیه رودخانه به پیش رفتیم. مسیر فوقالعاده زیبایی بود. در دو طرف، کوههای سر به فلک کشیده خودنمایی میکرد و در اطراف نیز درختان فراوانی وجود داشت. برای رسیدن به آبشار زیبای روستا باید از لابلای درختان گذشت و با قدم گذاردن روی سنگهای کوچک و بزرگ به پیش رفت.
نزدیک آبشار که رسیدیم از آقای رمضانی از اعضای شورای روستا پرسیدم که آین آبشار از کجا سرچشمه میگیرد؟ گفت: در حدود 10 کیلومتری بالای روستا، مزرعهای به نام «دریابک» قرار دارد که این آب از آنجا میآید. جلوی آبشار که ایستادم آب از بالای کوه و ارتفاع زیاد به سرعت به پایین میآمد و پس از غلتیدن روی سنگها، صحنهای بسیار زیبا را به وجود میآورد. صحنهای که هر بینندهای را مجذوب خود میکرد و طبیعت زیبا و دلنشینی را پدید آورده بود. آب پس از فرودی چشمنواز، از رودخانه جاری میشد و باغهای روستا را سیراب میکرد.
در موشقین سه آبشار وجود دارد که آن دو نیز در فاصله بیشتری از روستا واقع شدهاند و بسیار زیبا و دیدنی هستند. وجود این آبشارها برای روستا نعمتی است که میتواند در جذب گردشگران داخلی و خارجی و توسعه گردشگری روستایی بسیار موثر باشد و چرخ اقتصاد مردم موشیقین را از این طریق به حرکت درآورد.
موشقین، روستای درختان توت
در مسیر جاده کوهستانی روستای موشقین که حرکت میکردیم ابر سفید در آسمان و مه زیبای نشسته روی کوه در تابش آفتاب صبحگاهی، منظره جالبی را به وجود آورده بود. خانهها با سقف شیروانی رنگی در کنار خانههای قدیمی روستا، از آن بالا بسیار دیدنی بود. وقتی در کوچههای باریک و با شیب تند روستا عبور کردم؛ خانههای گِل و سنگی با درهای چوبی جلوه قشنگی داشت.
از آقای رمضانی که همراهم بود؛ پرسیدم: چرا به این روستا «موشقین» میگویند؟ گفت: اینجا قبلاً «میر قَشم» بوده، اما بعدا به علتی که من از آن اطلاعی ندارم؛ اسمش به «موشقین» تغییر کرده است.
آقای زرآبادیپور، یکی دیگر از روستاییان نیز در خصوص محصولات کشاورزی و باغداری موشقین به ما گفت که عمده فعالیت و شغل مردم این روستا، کشاورزی و باغداری است. تولیدات آنها هم عبارتند از: گندم، گردو، آلبالو، سیب، فندق، بیدمشک، انگور و توت سفید.
در روستای موشقین، تعداد 150 اصله درختان توت کهنسال وجود دارد که اهالی روستا، ضمن اینکه آن را تازه مصرف میکنند؛ بخشی را خشک کرده و قسمتی از آن را هم برای پختن شیره استفاده میکنند و مازاد محصول توت روستا را به بازار عرضه میکنند.
صدای زنگولههای الاغ
درب چوبی خانه نیمه باز بود. کشاورز موشقینی در ایوان خانه نشسته بود. چوبهای سقف ایوان به خاطر دود زیاد هنگام پختن شیره انگور و نان محلی کاملاً سیاه شده بود. صدای زنگولهها به گوش میرسید.
وقتی به دعوت آقای هاشمپور وارد خانه شدم؛ او مشغول درست کردن زنگوله بود و همسرش نیز در کنار او نشسته بود. از مرد کشاورز که با مهربانی و صفای دوستداشتنی فراوان مرا میهمان خود کرده بود؛ پرسیدم: با این زنگولهها چی درست میکنی؟ گفت: این برای الاغ است. در گردن الاغ میآویزیم تا وقت حرکت کردن و یا احیاناً فرار از مزرعه متوجه شویم. که در واقع این زنگوله بوق الاغ است! چون تعدادی از زنگولهها، صدای کمی دارد؛ میخواهم آنها را عوض کنم.
در موشقین، الاغ وسیله حملونقل در مزرعه است و خانم هاشمپور نیز همیشه با این وسیله به سر زمین کشاورزی میرود. این کشاورز پر تلاش وقتی سوزن را محکم فشار میداد تا قسمتهای چرمی را بدوزد؛ برایم چند بیت شعر زیبا ی محلی خواند.
اتاقی پر از تاقچه
زن موشقینی، علاقهمند همیشگی رادیوست. چندین رادیو ترانزیستوری در خانه داشت و از آنها استفاده میکرد. او نام تمام برنامههای رادیو قزوین را نیز میدانست و در مسابقه بیشتر برنامههای رادیویی شرکت کرده و حتی برنده نیز شده است. علیرغم مخالفت گاه به گاه اعضای خانواده، رادیو او همواره تحت هر شرایطی روشن است.
خانه قدیمی آنها با سقف چوبی و تاقچههای فراوان، قدمتی حدود 100 سال داشت و همچنان سرپا باقی مانده بود و سکنای زیبای خانواده آقای عباسی بود. علت این همه تاقچه را از این مرد روستا سوال کردم و او در پاسخ گفت: در قدیم که یخچال نبوده، از این تاقچهها برای خنک نگه داشتن گوشت استفاده میکردند؛ چون دیوارها خیلی پهن است. در یک اتاق ما، 15 تاقچه است که در حال حاضر از آنها به عنوان کمد و قفسه استفاده میکنیم و وسایل زندگی را در آنها قرار دادهایم.
در گوشهای از حیاط قدیمی خانه سبزی تازه کاشته بودند. وقتی میخواستم خانه را ترک کنم؛ آقای عباسی مشغول بیل زدن شد و خانمش برای ناهار در تدارک تهیه غذای محلی کوفته آبی بر آمد. برای تهیه این غذا، گوشت را روی تخته، ساطوری میکنند و با پیاز، آرد نخود، نعنا، فلفل و زردچوبه و... مخلوط میکنند که به گفته آنها بسیار خوشمزه میشود.
چوب بازی سنت دیرینه موشقین
صدای ساز ودُهل که در روستا پیچید؛ اهالی آرام آرام جمع شدند. پیر و جوان و زن و مرد همه آمدند و زیر سایه درخت نشستند. چند نفر از مردان قدیمی چوب دستیهای بلندی را در دست داشتند که به آن تکیه داده بودند. با آقای نام آور عباسی که مو و محاسن خود را در گذار زمانه سفید کرده بود؛ گفتوگو کردم. از این مرد روستایی پرسیدم: چند ساله چوب بازی میکنی؟ گفت: 50 ساله این کار را انجام میدهم و الان هم 70 سال سن دارم و این چوبی که در دست دارم به نسبت قدرت افراد که قویتر و یا ضعیفتر باشند؛ متفاوت است.
آقای بشیری در کنار او ایستاده بود و چوب دستی کلفتتر در دستی داشت. او هم وارد گفتوگو شد و گفت: در روستای ما تا 20 سالگی، اجازه چوب بازی را نداریم؛ چون میگویند: هنوز خام است و بعد از آن وارد میدان میشویم و نواختن موسیقی ساز و دُهل اصل کار است و آدم را به وجد میآورد که به چوب بازی تشویق شود.
نوازندگان ساز و دُهل، هردو فامیلشان طالبی بود. از نوازنده سُرنا پرسیدم: موسیقی محلی برای هر مراسم چه ریتمی دارد؟ گفت: در بین سازهای بادی، سُرنا نفس زیادی میخواهد و در مراسم ریتمهای مختلفی دارد. ازجمله حنابندان، آوردن داماد از حمام، بردن جهاز عروس، دنبال عروس رفتن و چوب بازی.
کسی هم که دُهل را مینواخت؛ دو تا چوب، یکی نازک و دیگری شبیه عصا در دست داشت که محکم روی پوست مینواخت و صدای بلند آن در فضا میپیچید. او گفت: هماهنگی بین دُهل وسُرنا خیلی مهم است؛ برای اینکه موسیقی محلی خوب اجرا شود.
وقتی موسیقی مخصوص چوب بازی نواخته شد پیر و جوان، دو نفری با چوبهای بلند به وسط آمدند و با چرخاندن چوبها در هوا و رقص پا از این طرف به آن طرف میرفتند. و در هر برخورد با یکدیگر، چوب دستی را محکم به هم میزدند. و زن و مردهایی که به عنوان تماشاچی در کناری ایستاده بودند آنها را تشویق میکردند.
چوب بازی پیرزن روستایی
آیینها و سنتها، ریشه در تار و پود زندگی مردمان موشقین دارد. چوب بازی از جمله آیینی است که در عروسیها و جشنها، افراد پیر و جوان با یکدیگر انجام میدهند. در حاشیه برپایی این آیین در هنگام ضبط برنامه، مادری مسن علیرغم اینکه با قدی خمیده به سختی راه میرفت نظرم را به خود جلب کرد. از او پرسیدم: چقدر چوب بازی را دوست دارید؟ گفت: خیلی زیاد! در گذشته پدرم در این کار خیلی قوی بود و من هم چوب بازی میکنم.
سپس همراه صدای ساز و دُهل وارد میدان شد و چوب دستی را در هوا به حرکت در آورد و حرکات او بسیار مورد توجه حاضران قرار گرفت و برای او دست زدند. پیرزن با روحیه بالا و خندههای بر لب برایم اشعار زیبای محلی خواند.
مادر شهید عزیز روستا
از کنار درختان تنومند توت گذشتم تا به خانه شهید حسین علیمحمدی رسیدم. مادر کهنسال شهید با قدی خمیده در چوبی خانه را به رویم گشود. به دلیل کوهستانی بودن این روستا، وقتی وارد حیاط خانه شدم تا رسیدن به اتاقها باید یک مسیر پلکانی را طی میکردم. صاحب خانه علیرغم سن بالا محبور است که این وضعیت را تحمل کند و با کمک عصا مرتب از پستی و بلندیهایی که بخشی از آن طبیعی است و به واسطه سنگ کوه ایجاد شده است؛ بالا و پایین شود.
وقتی به نزدیکی اتاقها رسید؛ زیر سقف ایوان چوبی که با چندین تیرچوبی نگه داشته شده بود؛ نشست تا نفسی تازه کند. از این مادر پرسیدم: فررندت در کدام عملیات شهید شده است؟ گفت: حدود 40 سال پیش، پسرم در منطقه پیرانشهر در حالی که 18 سال داشت؛ شهید شد.
در گوشهای از خانه، تنور پختن نان محلی روی زمین قرار داشت و همچنین وسایل درست کردن شیره انگور و توت به همراه چندین بیل و کلنگ برای کار کشاورزی و باغداری به دیوار تکیه داده شده بود.
سوالاتم را از این مادر ادامه دادم و پرسیدم چرا عصا در دست گرفتهای؟ پیرزن با نگاه به عصای مشکی خود گفت: پیر شدهام و پایم درد میکند و سپس شعر زیبایی را خواند: عصا گیرم روم از بینوایی/ روم در کوچهها شبها گدایی/ اگر گویند سائل از کجایی؟/ دو دست بر سر زنم داد از جدایی!
زن روستایی و شعر زیبای کردی
در کوچههای روستا قدم میزدم که زن و مردی روستایی از دور صدایم کردند. میخواستند با من صحبت کنند. به طرفشان رفتم. آقای قهرمانیپور، مرد روستایی چکمه سیاهی به پا کرده بود و قصد رفتن به زمین کشاورزی را داشت. در ایوان خانهاش، چندین صندوق چوبی را روی هم چیده بود. از او سوال کردم در مزرعه چه محصولاتی دارد؟ گفت: دو تا باغ دارم؛ پارسال حدود 60 تا 70 جعبه برداشت کردم؛ ولی امسال با سرمازدگی بهار خیلی وضعیت خوب نیست!
خانم آقای قهرمانیپور کرد زبان بود و برخلاف مردم موشقین که با گویش مراغی صحبت میکنند به زبان کردی و فارسی صحبت میکرد. او در ادامه صحبتهای همسرش درباره استفاده از محصولات کشاورزی در خانه گفت: بعد از برداشت انگور با کمک بچهها، 3 تا 4 نفری، انگورها را له کرده و پس از خاک زدن برای جوشاندن روی اجاق میگذاریم تا شیره درست کنیم. مقداری را برای مصرف خودمان برمیداریم و مازاد آن را میفروشیم.
در خانه آنها، تعدادی کندوی خالی زنبور عسل نیز دیده میشد. این مرد روستایی گفت: قبلا خیلی زنبور داشتم، اما گرفتار آفت در این کار شدم و زنبورداری را تعطیل کردم. در پایان دقایقی که میهمان این زن و مرد مهربان و مهمان نواز روستایی بودم همسر آقای قهرمانی پور اشعار زیبایی باز زیان کردی خواند.
طنابی از موی بز
زنان در ایوان خانه نشسته بودند وکشمش را در سینی ریخته و پاک میکردند. آنها ضمن اینکه از کشمش برای پذیرایی از میهمان استفاده میکنند؛ روی پلو و در آب دوغ خیار هم میریزند. آقای رمضانی در حالی که طناب سیاه رنگی را در دست داشت از اتاقی بیرون آمد و به جمع آنها پیوست.
هر سه نفر زیر سقف چوبی ایوانی نشستند که بیشتر چوبهای آن به خاطر پختن نان و شیره توت و انگور در گذشته سیاه شده بود. از آقای رمضانی پرسیدم: این طناب را با چه چیزی بافتهای؟ پاسخ داد: با موی بز و یک روزه بافتهام. او در روستای موشقین در کار کشاورزی و باغداری است و از این طناب برای بستن بارروی الاغ استفاده میکند. پشم مورد نیاز برای بافتن طناب یا به گفته خودشان ریسمان را خانمش با وسیلهای چوبی به نام «چَل» ریسیده بود و بعدا شوهرش آن را بافته است. یکی از ویژگیهای خوب مردمان این روستا، ساختن وسایل مورد نیاز شان توسط خودشان بود.